من این پسته رو گذاشتم تموم شد خانواده جمیعا گفتن پاشیم بریم کجا ؟ درکه
منم شنگول گفتم باشه
وستای راه به غلط کردن افتادم
من بایک عدد کتونی بنفش که بنداش هی واز میشه و یه کوله که چون فقط من کوله داشتم همه وسایل توش بودو 1کیلو وزنش شده بود پاشدم رفتم درکه .
بابامم کی مسخره میکرد میگفت حالا زوده خستگی در کنی رسیدیم پلنگچال بعد
منم نمیدونستم کجاست فک می کردم رستورانی چیزیه نگو پلنگچال تقریبا نوک نوک قلس !
رسیدیم تا یه جاهایی دیگه نیاز به تجهیزات داشتیم برگشتیم
وسط راه رزا شروع کرد نغ زدن
بابام دید نخیر بیخیال نیست گذاشتش رو کولش حالا پایین نمی اومد که
دم نونوایی گربه ها مهمونی گرفته بودن 5 6 نفری نشسته بودن دور هم خوش بودن
رسیدیم پایین شام خوردیم به مرداکم نرسیدیم !
=)))))))
راز ها...برچسب : نویسنده : دختری از دوردست secrets بازدید : 398